متهم به قتل فراری با پای خود به کلانتری رفت
تاریخ انتشار: ۱۰ بهمن ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۶۴۰۸۹۸
بامداد هفتم آبان امسال، خبر سقوط مرگبار پسر جوانی از پشتبام مغازه خیاطی، حوالی محله ابوسعید تهران به بازپرس محسن اختیاری و تیم بررسی صحنه جرم اعلام شد. با حضور تیم تحقیق در محل حادثه مأموران با بررسیهای میدانی به دختر جوانی مشکوک شدند که در میان جمعیت حضور داشت و مدام از حاضران در محل سؤالاتی میپرسید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
از آنجا که رفتار دختر جوان مشکوک بهنظر میرسید وی به دستور بازپرس جنایی بازداشت شد. اما وقتی تحتبازجویی قرار گرفت گفت: من خانه و خانوادهای ندارم از آنجا که جایی برای زندگی و خواب نداشتم شبها روی پشتبام این خیاطخانه میخوابیدم.
مدتی قبل هم با این پسری که الان فوت شده آشنا شدم و کمکم به هم علاقهمند شدیم. بعد هم قرار شد با هم ازدواج کنیم. شب حادثه او سراغ من آمد و در حال صحبت بودیم که مردی میانسال که از آشنایان من و نگهبان این ساختمان بود روی پشتبام آمد و با دیدن این پسر اعتراض کرد و با هم دعوایشان شد؛ در جریان درگیری فیزیکی هم او پسر جوان را کتک زد که ناگهان او از بالای پشتبام به پایین افتاد.
در حالی که دختر جوان چنین اظهاراتی داشت، تحقیقات برای دستگیری مرد میانسال ادامه یافت. اما وی از شب حادثه متواری شده بود. با این حال ردیابیها ادامه یافت تا اینکه با گذشت سه ماه از این ماجرا مرد میانسال روز گذشته به اداره آگاهی رفت و خود را تسلیم پلیس کرد.
این مرد ۵۳ ساله در تحقیقات گفت: ۲۴ سال است که به تریاک و شیشه اعتیاد دارم و مدتهاست در کارگاهی که مانند گرمخانه است بهعنوان خدمتکار کار میکنم.
یک سال قبل با دختر جوانی که در صحنه درگیری حضور داشت آشنا شدم او هم معتاد به شیشه بود و جا و مکانی نداشت هر وقت کاری داشت پیش من میآمد و برایش انجام میدادم هروقت هم مواد میخواست برایش تهیه میکردم، چون جایی برای خواب نداشت او را به اتاقکی که روی پشتبام خیاطخانهای که نگهبانی آن را بهعهده داشتم بردم و شبها در آنجا میخوابید. تا اینکه یک شب به من گفت که با پسر جوانی آشنا شده و قصد ازدواج با او را دارد. شب حادثه وقتی فهمیدم پسر جوان به پشتبام آمده به آنجا رفتم او یک کیسه بزرگ آورده بود که پر از پوشاک سرقتی بود. به او گفتم تو سارقی نباید اینجا بمانی برای من دردسر میشود. اما بدون توجه به من به سمت دیگری از پشتبام رفت و مشغول استراحت شد. نیمههای شب بود که متوجه شدم سراغ دختر جوان رفته که عصبانی شدم و اعتراض کردم، اما با هم درگیر شدیم در این درگیری یکدفعه رفت عقب و تعادلش بههم خورد و افتاد پایین.
من که ترسیده بودم از محل فرار کردم، اما روز بعد از طریق دوستانم متوجه شدم که او فوت کرده و در این مدت در حال فرار بودم، اما خسته شدم و تصمیم گرفتم خودم را معرفی کنم.
با اعتراف مرد میانسال تحقیقات به دستور بازپرس جنایی ادامه دارد.
روزنامه ایران
باشگاه خبرنگاران جوان اجتماعی حوادث و انتظامیمنبع: باشگاه خبرنگاران
کلیدواژه: بازپرس قتل مرد میانسال اداره آگاهی دختر جوان پسر جوان پشت بام
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۶۴۰۸۹۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم
به گزارش خبرآنلاین چند دقیقهای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگیام را به تو میگفتم هرچند گذشتهها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.
روزنامه ایران نوشت: در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پروندهای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بیمقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی میخواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرفها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید اینطور من متوجه نمیشوم ماجرای زندگی شما چیست آهستهتر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین میگفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاریام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی میکند و اینجا تنها زندگی میکند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانهای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه میشدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق میخواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرفهای همسرت را تأیید میکنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا اینطوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی میکند من در هفته یک روز او را میبینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که اینطوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. میخواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و میخواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران میکنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرفهای این زوج جوان را شنید، گفت میدانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.
23302
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901198